.....................



خانمها: چرا عشقتان شما را ترک میکند؟


گاهی اوقات وقتی می‌خواهید جلوی اتفاق افتادن چیزی را بگیرید، ساده‌تر این است که حالت دفاعی بگیرید تا تهاجمی. اگر در یک رابطه هستید و واقعاً مردی که با او هستید را دوست دارید، احتمالاً دوست دارید بدانید که چطور می‌توانید او را برای همیشه پیش خود نگه دارید. اما مسائلی هست که بدون شک باعث رفتن و نماندن همه آدمها می‌شود. برخی از خانمها وقتی عشق خود را از دست میدهند در محیط بیرون و در شبکه های اجتماعی شروع به ناله و شکایت میکنند که چرا رفت و از انواع و اقسام اشعار و جملات حاوی خیانت و بی رحمی و بی وفایی و بی لیاقتی استفاده میکنند بی آنکه لحظه ای تامل کنند که شاید رفتن وی به دلیل برخی رفتارهای خود او بوده است. پس اگر می‌خواهید بدانید چطور ممکن است نامزدتان را از دست بدهید تا از انجام آن کارها خودداری کنید، مراحل زیر را مطالعه کنید

 

دستورالعمل ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 14 تير 1391

و ساعت 11:42


ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟...

 عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛

                         عشق یعنی كوشش بی ادعا .....

                             عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛

                                 عشق یعنی رفتن با پای سر .....

                                   عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛

                                     عشق یعنی جان من قربان اوست .....

                                        عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛

                                          حرفهای دل بدون گفتگو .....

                                           عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛

                                           عشق یعنی بوسه بی شهوتی .....

                                            عشق ، یار مهربان زندگی ؛

                                          بادبان و نردبان زندگی .....

                                     عشق یعنی دشت گلكاری شده ؛

                                   در كویری چشمه ای جاری شده .....

                            یك شقایق در میان دشت خار ؛

                       باور امكان با یك گل بهار .....

                     در خزانی برگریز و زرد و سخت ؛

                   عشق تاب آخرین برگ درخت .....

                    عشق یعنی روح را آراستن ؛

                    بی شمار افتادن و برخاستن

                       عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛

                             عشق یعنی مهربانی در عمل ؛

                                  عشق یعنی گل به جای خار باش ؛

                                    پل به جای اینهمه دیوار باش .....

                                  عشق یعنی یك نگاه آشنا ؛

                                  دیدن افتادگان زیر پا .....

                              عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛

                          عشق یعنی ماهی راهی شده .....

                      عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛

                   عشق صیادی بدون تیر و دام .....

                 عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛

                عشق یعنی گل به روی شاخه ها .....

                 عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛

                    بردن پروانه از لای كتاب


 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 14 تير 1391

و ساعت 11:39


<<به نام خدای عاشقان>>

 

<<به نام خدای عاشقان>>

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كمكم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت

 مازه یاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 14 تير 1391

و ساعت 11:34


در کوچه پس کوچه های دلم قدم میزنم

در کوچه پس کوچه های دلم قدم میزنم

پاهایم نای راه رفتن ندارد

برکه چشمانم خشکیده است

من در پی صید آهوی خویش بودم وخود صید او شدم.

چگونه با این پاهای بی رمق دنبالت بگردم؟

دلم بد جوری به تپش افتاده

گویی رقیبانم به دنبالمند...

چرا به بن بست خورده ام؟

بیا و این پاهای خسته را جانی ده

بیا که بی تو در بین این همه رقیبان میبازم

می آیی؟؟؟!!!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 13 تير 1391

و ساعت 12:14


من به دنبال اتاقی خالی روزها میگردم

 


من به دنبال اتاقی خالی روزها میگردم تا از اینجا بروم.

من به دنبال اتاقی خالی کز دل پنجره اش عطر گل بوته ی شبنم زده ای  میگذرد,کز دل پنجره اش ناله و سوز نی غمزده ای میگذرد,روزهاست میگردم تا از اینجا بروم.

من به دنبال گلیمی ساده,سقفی از چوب و حصیر,سر دری افتاده

من به دنبال هوای خنک آزادی و دری,پنجره ای باز به یک آبادی روزهاست میگردم تا از اینجا بروم.

من به دنبال هوای نه چنین آلوده,روزگاری نه چنین افسرده,مردمانی نه چنین پزمرده روزها میگردم تا از اینجا بروم.

من به دنبال اتاقی خالی روزها میگردم کز سر کوچه آن جوی آبی,چشمه ای میگذرد که مرا عصر به عصر به تماشا ببرد.

کاش که پیر زنی صاحب یک حوض پیر با دوتا مرغ و خروسو سگی بازیگوش کاش همسایه دیوار به دیوار اتاقم باشد.

کاش که در حیاطش باشد دو سه تایی از درختان بلند,چند تایی نارنج و چناری که کلاغی هر روز به سراغش برود و من هر روز به عشق گل روشان بروم پنجره را باز کنم


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 13 تير 1391

و ساعت 12:11


اس ام اس زیبا 91

سراغ از من نمیگیری چه شد افتادم از چشمت؟

منم فانوس لبخندت,غرورت,گریه ات,خشمت

اسیرم,خسته ام,سیرم

مرا دریاب میمیرم..

======

یه سلام عاشقونه به کسی که خوب میدونه

حتی تا روز قیامت توی قلب من میمونه.

======

غریبه بودی واسه من اما شدی عزیز من

تو لحظه های بیکسی تنها تویی رفیق من.

======

سردم است!!!

و دیگر "دوستت دارم"تو هم گرمم نمیکند.

======

وقت کردین رو کیبرد ها رو نگاه کنین,

(I)و)(U)کنار هم هستند.

به سلامتی سازنده.

======

لباسی را که از تنت در می آوری و بی توجه پرتش میکنی را میگویم

آری من آرزوی بوییدنش را دارم.

======

مثل کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است.

من به معجزه عشق ایمان دارم,

میکشم آخرین دانه کبریتم را

هرچه باداباد.

======

صدای شکستن قلبم را نشنیدی چون غرورت بیداد میکرد

اشکهایم را ندیدی چون محو تماشای باران بود

ولی امیدوارم آنقدر در آینه مجذوب نشده باشی

که حداقل زشتی دیو خود خواهیت را ببینی.

======

ارزش یک احساس به شدت آن نیست

به مدت آن است.

و چه زیبا بود به مدت بودنت دوستم داشتی.


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 13 تير 1391

و ساعت 12:5


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد...
http://koumeye-eshgh.persiangig.com/image/%D8%A7%DA%AF%D8%B1%20%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%DB%8C.jpg
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391

و ساعت 11:41


کلیپ بسیار زیبا رو تقدیم میکنم به عاشقان

این کلیپ بسیار زیبا رو تقدیم میکنم به عاشقان
Google doodle for Valentine's Day
کلیپی از کمپانی گوگل به نام روز عشق
داستانش فوق العاده قشنگه
حتما حتما دانلود کنید و ببینید

[تصویر:  42727729078081067091.jpg]

دریافت

حجم فایل: 3,659 KB
زمان: 1.10
منبع فراموش نشه


 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391

و ساعت 11:33


داستان بسیار زیبای قیمت معجزه

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه‌ی جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر به آهستگی به مادر گفت: فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 8 ارديبهشت 1391

و ساعت 14:38


داستان عاشقانه جدید

پسر جوان پس از مدتها از منزل خارج شد . بیماری روحیه او را مکدر کرده بود . و حالا با اصرار مادرش به خیابان آمده بود . از کنار چند فروشگاه گذشت . ویترین یک فروشگاه بزرگ توجه او را به خود جلب کرد و وارد شد . در بخشی از فروشگاه که مخصوص موسیقی بود چشمش به دختر جوانی افتاد که فروشنده آن قسمت بود . دختر ی بود همسن خودش و لبخند مهربانی بر لب داشت . لبخند آن دختر به نظر خودش زیباترین چیزی بود که به عمر دیده بود! دختر نگاهی به او کرد و پرسید : - می توانم کمکتان کنم؟ در یک نگاه در وجودش علاقه ای را نسبت به او احساس کرد ولی هیچ عکس العملی از خود نشان نداد . فقط گفت : - من یک لوح موسیقی می خواهم . یکی را انتخاب کرد و به دست دختر داد دختر لوح را گرفت و با همان لبخند گفت : - میل دارید این را برایتان کادو کنم؟ و بدون این که منتظر جواب شود به پشت ویترین رفت و چند لحظه بعد بسته کادو پیچ شده را به پسر داد . . پسر جوان با کادویی که در دست داشت به خانه رفت و از آن روز به بعد هر روز به فروشگاه می رفت و یک لوح می خرید و دختر نیز لوح را کادو می کرد و به او می داد . پسر بارها خواست علاقه خود را به فروشنده جوان ابراز کند ولی نتوانست . مادرش که متوجه تغییر در رفتار پسر شده بود علت این پریشانی را از او جویا شد و وقتی متوجه علاقه او شد پیشنهاد کرد که این موضوع را به خود دختر بگوید و نظر او را هم بپرسد . ولی پسر نپذیرفت او هر بار که می خواست با دختر صحبت کند نمی توانست و فقط با خرید یک لوح خارج می شد . بیماری جوان کم کم شدیدتر می شد و او نمی توانست علاقه اش را به دختر ابراز کند . یک روز که به فروشگاه رفت فقط شماره تلفنش را روی کاغذ نوشت و روی ویترین گذاشت و خارج شد! و روز بعد دیگر به فروشگاه نرفت! چند روز گذشت و دختر از نیامدن پسرتعجب کرد و به یاد شماره تلفن افتاد و با منزل او تماس گرفت . مادر پسر جوان گوشی را برداشت و وقتی متوجه شد که او همان دختر فروشنده است با گریه گفت : - تو دیر تماس گرفتی!! ... پسر من دو روز پیش از دنیا رفت. دختر بسیار متاثر شد و از مادر نشانی اش را پرسید تا او را ببیند . وقتی به منزل پسر رسید از مادرش خواهش کرد که اتاق پسر را ببیند . در اتاق پسر انبوهی از لوحهای موسیقی روی هم چیده شده بود که کادوی آنها باز نشده بود!! مادر یکی از کادوها را باز کرد و با تعجب داخل آن یک یادداشت دید که رویش نوشته بود " تو پسر مودب و با شخصیتی هستی و اگر مایل باشی می توانیم با هم یک فنجان قهوه بخوریم . " یادداشت ازطرف دختر فروشنده بود . مادر بسته بعدی را باز کرد و باز هم همان یادداشت! مادر گفت : - پسرم به تو گفته بودم که اگر واقعا او را دوست داری احساسات را ابراز کن و بگذار او هم بداند که احساسی نسبت به او داری . ممکن است او هم به تو علا قمند و منتظر تو باشد .


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391

و ساعت 17:52


اس ام اس های جدید عاشقانه 91سری دوم

باوفا! مهر تو اندر جان ماست

زندگی بی دوستی زندان ماست

کم بزن آتش دل بی تاب را

یاد خوبت روز و شب مهمان ماست . . .

.

.

.

عاقبت از غم عشق تو دیوانه شدم / باده بر دست شدم راهی میخانه شدم

آن قدر حسرت میخانه کشیدم که ز شوق / به تمنای شرابت همچو پیمانه شدم . . .

.

.

.

گفتی مسافری و من آنقدر عاشقم که

سال هاست نماز دلم را شکسته میخوانم . . .

.

.

.

جملات زیبای عاشقانه

متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی‌ گفته میشه که

قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره

آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه . . .

.

.

.

عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است/بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است

 

 

ادامه اس ام اس ها در ادامه مطلب

 


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 29 فروردين 1391

و ساعت 21:46


داستان یسیار زیبای شکلات تلخ

 

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد

ادامه مطلب رو حتما بخونید


 


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در دو شنبه 28 فروردين 1391

و ساعت 19:14


داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر

با اینکه رشته‌اش ادبیات بود، هر روز سری به دانشکده تاریخ می‌زد. همه دوستانش متوجه این رفتار او شده‌بودند. اگر یک روز او را نمی‌دید زلزله‌ای در افکارش رخ می‌داد؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت بود. می‌خواست حرف بزند. می‌خواست بگوید که چقدر دوستش دارد.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در دو شنبه 28 فروردين 1391

و ساعت 12:14


داستان زیبای عشق بدون مرز

داستان در مورد سربازیست که بعد ازجنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت.
” بابا و مامان” دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه.
پدر و مادر در جوابش گفتند: “حتما” ، خیلی دوست داریم ببینیمش.
پسر ادامه داد:”چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه.”


“متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه.
“نه، می خوام که با ما زندگی کنه.”
پدر گفت: “پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه.”
در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت. پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با انها
تماس گرفت. پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود. به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده. پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند.
شناسایی اش کردند
. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند.
پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت.
پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند. برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است. اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم. ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم. خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند. بدون توجه به  اینکه چه ناتوانی هایی داریم.


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:58


چقدر قلبت زیباست (متن عاشقانه به همراه دکلمه)

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان
، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

.

متن کامل به همراه دانلود دکلمه در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:53


داستان جالب و بسیار زیبای عشق واقعی

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

.

ادامــــــه مطلب رو از دست ندید


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:51


داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده

داستان زیبای شاخه گل خشکیده ، اولین و بینظیر ترین داستانهای عاشقانه میباشد ،
خواندنی و جذاب !! پیشنهاد میشود این داستان را بخوانید هرچند به کوتاهی
داستانهای دیگر نیست اما از همه زیبا تر است !!
حتما چند دقیقه وقت خودتان را به خواندن این داستان قشنگ بگذارید و لذت ببرید !!

.

داستان زیبای گل خشکیده در ادامه مطلب


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:47


داستان آموزنده عاشقانه جدید و جالب

روزی روزگاری، جزیره ای بود که تمام احساسات در آنجا زندگی می کردند. شادی ، غم ، دانش و همچنین سایر احساسات مانند عشق. یک روز به احساسات اعلام شد که جزیره غرق خواهد شد. بنابراین همگی قایق هایی را ساختند و آنجا را ترک کردند. بجز عشق. عشق تنها حسی بود که باقی ماند. عشق خواست تا آخرین لحظه ممکن
مقاومت کند. وقتی جزیزه تقریبا غرق شده بود، عشق تصمیم گرفت تا کمک بخواهد.
ثروت در قایقی مجلل در حال عبور از کنار عشق بود.
عشق گفت: می توانی من را هم با خود ببری؟
ثروت جواب داد: در قایقم طلا و نقره زیادی هست و جایی برای تو وجود ندارد.
عشق تصمیم گرفت از غرور، که او هم سوار بر کشتی زیبایی از کنارش در حال عبور بود در خواست کمک کند.
-”غرور، لطفا کمکم کن”
غرور جواب داد:”عشق، من نمی توانم کمکت کنم . تو خیس هستی و ممکن است به قایقم
آسیب برسانی”
غم نزدیک بود ، بنابراین عشق در خواست کمک کرد،” اجازه بده همراهت بیایم”
غم جواب داد:” اه…عشق من خیلی غمگینم و نیاز دارم تنها باشم”
شادی هم از کنار عشق گذشت و بقدری شاد بود که حتی صدای در خواست عشق را نشنید.

ناگهان صدایی به گوش رسید،” بیا عشق، من تو را همراه خود خواهم برد” صدا، صدای پیری بود. عشق درود فرستاد و به حدی خوشحال شد که فراموش کرد مقصدشان را بپرسد. وقتی به خشکی رسیدند، پیری راه خودش را در پیش گرفت.عشق با علم به اینکه چه قدر مدیون پیریست از دانش که مسنی دیگر بود پرسید: “چه کسی نجاتم
داد؟ ”
دانش جواب داد:” زمان بود”
عشق پرسید:” زمان؟ اما چرا نجاتم داد؟ ”
دانش با فرزانگی خاص و عمیقی لبخند زد و جواب داد: ” زیرا تنها زمان است که توانایی درک ارزش عشق را داراست”


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:45


داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

.

متن کامل داستان در ادامه مطلب…از دست ندید


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:43


جمله زیبا از دوست خوبم سپیده

تنها عشق است که قلب را زلالو شفاف میکند اگر واقعا عاشق باشی خواهی فهمید چرا فرشته ها به انسان سجده کرذند ..وچرا اشرف مخلوقات شد .. وچرا شیطان تنها در قلب انسان نتوانست وارد شود .. اگر واقعا عاشق باشی.. غرور .خودخواهی .نفرت. کینه در قلب عاشق میمیرد ... وقتی سراسر قلبت مهر باشدزلالو لطیفو مهربانو بخشندهو بزرگو رعوفو .....تمام صفتهای زیبای خدا نصیب تو میشود .. وخداوند به خود احسنت میگوید که چه زیبا آفرید..عشق را از خاک.....


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:14


اس ام اس جدید عاشقانه

باوفا! مهر تو اندر جان ماست

زندگی بی دوستی زندان ماست

کم بزن آتش دل بی تاب را

یاد خوبت روز و شب مهمان ماست . . .

.

.

.

عاقبت از غم عشق تو دیوانه شدم / باده بر دست شدم راهی میخانه شدم

آن قدر حسرت میخانه کشیدم که ز شوق / به تمنای شرابت همچو پیمانه شدم . . .

.

.

.

گفتی مسافری و من آنقدر عاشقم که

سال هاست نماز دلم را شکسته میخوانم . . .

.

.

.

جملات زیبای عاشقانه

متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی‌ گفته میشه که

قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره

آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه . . .

.

.

.

عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است/بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام ، یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست ، کوری بهتر است . . .

.

.

.

پیامک عاشقانه جدید

من شکستم تا تو را عاشق کنم

بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت

زشت یا زیبا فقط خوابست و بس . . .

.

.

.

اس ام اس عاشقانه

تو را ای گل کماکان دوست دارم / به قدر ابر و باران دوست دارم

کجا باشی کجا باشم مهم نیست / تو را تا زنده هستم دوست دارم . . .

.

.

.

اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری

هیچ صدایی نخواهی شنید ...

قلبِ من طاقت این همه خوشبختی رو نداره !

.

.

.

تبسم را فراموش نکن

لبخند بی هزینه ات گران ترین هدیه است . . .

.

.

.

آنان که بودنت را قدر نمی دانند

رفتنت را "نامردی" میخوانند . . .

.

.

.

مه شب مرغ دلم بر سر دیوار تو بود / میپرد از قفس و عاشق دیدار تو بود

خبرت هست که از خوبی خود بی خبری / به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری . . .

.

.

.

عجب رسمی ست رسم آدمیزاد / که دور افتاده را کم میکنند یاد

که دور افتاده حکم مرده دارد / که خاک مرده را کی میبرد باد . . .

.

.

.

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت / زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی / دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت. . .

.

.

.

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار نشود یار کجاست . . . ؟

.

.

.

من تنگ دلم یا که جهان تنگ شده

تیره بصرم یا افق این رنگ شده

گوش من بی حوصله بد میشنود

یا ساز طبیعت خشن آهنگ شده . . .

.

.

.

بیچاره آسمان ...

دلش به خورشیدى خوش است که هر روز دورش میزند . . .

.

.

.

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد ، پس با تمام سکوتم دوستت دارم . . .

.

.

.

سر به هوا نیستم اما همیشه چشم به آسمان دارم

حال عجیبی ست دیدن همان آسمان

که شاید تو

دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای . . .

.

.

.

بی انصاف این گره با یک نگاه تو باز میشد

تمام دندانهایم درد میکند . . .

.

.

.

دلم با تو بود

تو ولی سرد شدی

آنقدر سرد که به ناچار گرمایم را به تو بخشیدم

و تو به من تهمت سرد شدن زدی . . .

.

.

.

خانه های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد

و رمز جدول چنین بود:

دوستم بدار . . .

.

.

.

هنوز هم...

از بین کارهای دنیا...

دل بستن به دلت بیشتر به دلم می چسبد . . .

 

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 27 فروردين 1391

و ساعت 18:11


اس ام اس جدید عاشقانه 91

پاکترین هوای دنیا هوایی است که در وجود ماست ! چرا که هر لحظه دلمان هوای هم را میکند .
 


ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من / ای حسرت روزهای شیرین در من /  بی مهری انسان معاصر در توست / تنهایی انسان نخستین در من .
 

اگهی فوری : به یک آغوش گرم برای فراموش کردن سرمای زندگی نیازمندیم !


 

*141* تست عشق#! ؛ انتقال اعتبار انجام شد؛ مبلغ: دو تا بوس آبدار ؛ کارمزد: يک بغل محکم ؛ موجودي جديد: يه عشق شگفت انگيز
 


عشق آواز قشنگی ست که خدا می داند / سرنوشتی که مرا با تو به خود می خواند / گرچه از خویش گریزم به تو نزدیک شوم / گوش کن قلب من از دور تو را می خواند .
 


تو را از بی مثالی دوست دارم / تو را از بس زلالی دوست دارم / اگرچه شاخه ای از گل ندارم / تو را با دست خالی دوست دارم .
 

من به یادت آه را بر روی غم حک میکنم تا بدانی انتظار دوست یعنی اوج عشق .
 

خوب من ، کاش از این فاصله حس می کردی ، لحظه هایم همه از غیبت تو دلگیرند .
 

رو به قبله می نشینم ، خسته با حالی عجیب / از ته دل می نویسم ، انت فی قلبی عزیز .
 

از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خود را به دست شاید و اما سپرده ایم / بشمار لحظه  لحظه ی عمر گذشته را / هرچند سال بود همانقدر مرده ایم .
 


با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند ، انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است ، برای رسیدن به تو .



با من امروز زندگی کن ای عزیز همسفر / بگذر از دیروز و فردا بی دریغ و بی اگر / شاید امروز تا به فردا زندگی مهلت نداد / این قطار بی توقف لحظه ای فرصت نداد .
 

گویند ضریح چشم تو صد معجزه دارد / ای کاش من زائر چشمان تو بودم .
 

 

اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را / به دل هرگز نمیدادم خیال آشنایی را .
 



قلب من فرش پای کسانی ست که هرازگاهی یادی از ما میکنن !
 


گفتی که بیا و از وفایت بگذر / از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم / گفتم که بهانه ات برایم کافیست / معنای لطیف عشق را فهمیدم .
 


هرچه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم / سینه میگوید که من تنگ آمدم ، فریاد کن .
 


گوش تا گوشه ی صحرا تو بخواب و نهراس / شیرها خاطرشان هست که آهوی منی .
 

تو مغازه ی قلبم تنها گلی هستی که روش نوشتم دست نزنید ، فروشی نیست !
 


گفتم از من مطلب دیده ی گریان تر از این / دل خونین تر و مجنون تر و ویران تر از این / گفت گرچه دلت خانه به دوش است ولی / دوست دارم که شود بی سروسامان تر از این .
 


از خدا چیزی را برایت خواستارم که جز خدا در باور هیچ کس نگنجد .

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 22 فروردين 1391

و ساعت 22:37


همدم سکوت تنهای من

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 22 فروردين 1391

و ساعت 22:33


انکه میگفت ز یک گل نشود فصل بهار

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 22 فروردين 1391

و ساعت 22:32


به یادت هستم

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 22 فروردين 1391

و ساعت 22:31


زير بارون ستاره

تو هنوزم مثل قصه واسه پرواز خيالي
حس خوبه يه بهونه واسه بارون چشامي
تو نگاهت مثل آفتاب تا هميشه مهربونه
قلب پاكت مثل آينه كه هميشه روبه رومه
لحظه هاي عاشقونه در كنارت آرزومه
داشتن تو واسه قلبم مثل فتح آسمونه
كاش بدوني كه به جز تو عشقي از خدا نمي خوام
تو كه باشي در كنارت تا ابد مالك دنيام
مثل جاده كه هميشه واسه رفتن و عبوره
لحظه هاي خوبه با تو از شب وحادثه دوره
خواب چشمات مثل بارون توي خلوت نگامه
وقتي نيستي غم دنيا مثل كوهي سر رامه
انتظار ديدن تو مثل بارون بهاره
هيچكي جز من نمي تونه آرزوت كنه دوباره
 
 
 
شب تنها شدن من زير بارون ستاره
كاش يكي بود ميرسوندش دستات و به من دوباره
 

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 18 اسفند 1390

و ساعت 19:24


زیادی

انگاری من زیادی ام
دیگه واسه تو عادی ام
دیگه منو دوست نداری
بگو واسه تو من چی ام

چرا فرق نداره
بود و نبود من برات
دیگه تمومه عشقمون
حرفی نمونده تو چشات

می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم

چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو

انگاری از گذشته مون
از اون دل شکسته مون
چیزی یادت نمونده و
دلت می خواد بگی برو

دیگه بازی بسه
می رم بدونی عاشقم
دیگه تو راحتی گلم
تمومه من دارم می رم

می خوام برم از پیش تو
ازم نمی خوای بمونم
دوستم نداری به خدا
دوستم نداری می دونم

چرا برات فرق نداره
بهم نمی گی که نرو
اونی که تنهات می ذاره
هنوز دوستت داره تو رو


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 18 اسفند 1390

و ساعت 19:21


حضورت همچون معمای حل ناشدنی‌ست

تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگی‌ات شدم،

نمی‌خواهم به این زودی ها از دستت بدهم،

مرا تنها نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد..
و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهه‌های بیقراری،

آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسدرها کنم..

و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم.

کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم

مثل سایه، مثل رویا...

آیا طاقت می‌آورم این همه خاطره را رها کنم

و آیا تو می توانی با بی‌احساس ترین احساسها رها شوی!؟

و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟


 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 18 اسفند 1390

و ساعت 19:16


چشمهایم را قربانی میکنم

چشمهایم را قربانی میکنم شاید بیواسطه بیایی و دستهایت آشیانه مهر شوند میدانی ...........

گنجشکها هم عاشق میشوند و گر نه هر صبح برای که بال میگشایند ؟!

آسمان نیز باید عاشق باشد که این چنین بی مضایقه میبارند بگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای


خودم نماند . گاهی وقتها کهبه دلم سرک میکشم فقط تویی و تو

نمی دانم چرا اینقدر برای من بزرگی

و من چرا اینقدر به مهربانیت عاشقم

حرفهای تنهاییم اگر یه گوش تو نرسد چقدر بیچاره ام

راستی اگر ستاره ای نباشد به کدام روشنی باید دل بست؟!

همیشه باید یه چیز بزرگ باشه یک حضور بزرگ یه حس خوب که همیشه به بهانه اش زندهای و من ایمان

دارم که همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم

دستهای من حضور تو را فریاد می زنند


 


 

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 18 اسفند 1390

و ساعت 19:12


محبت ثمرش سوختن و ساختن است


گر محبت ثمرش سوختن و ساختن است

یا به دنبال محبت سر خود باختن است

من به میدان رفاقت گذرم از سر خویش

تا بدانی که این حاصل دوست داشتن است .



 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 18 بهمن 1390

و ساعت 9:37



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by eshqhemrozi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام بازدیدکنندگان گرامی فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار. همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com




عشق




مهرداد پرویزی




کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





قالب بلاگفا












عاشقی , عشق , متن , دلنوشته , عشق , دلنوشته مهرداد پرویزی , اس ام اس عاشقانه , عاشقی , اواز عاشقانه , 5 روش تکمیل عشق , دوستت دارم , شیرین , منوچهر زنگنه , بختیاری , زهرا محمد زاده ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 158
بازدید هفته : 250
بازدید ماه : 661
بازدید کل : 152949
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1



Alternative content