|
|
پرواز |
|
|
مــن و تــو یــعــنی ما مــا بــه همدیگــر جــمله زیــبای دوسـتت دارم را گـــفــتـیــم و اکـنون فـضای خانه هایمان تنگ است برای پــرواز مــن آسمان را میــخواهم
مهرداد پرویزی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 24 اسفند 1403 و ساعت 19:25 |
|
|
|
|
|
آدم خاص |
|
|
کمد لباساشو باز کرد گفت هر کدومو خواستی بردار ! دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله گفتم اینا که همه نو هستن ! گفت میدونم ! ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید ! مرغوبه جنسشون ! به قول شما امروزیا « برنده » خندیدم گفتم خانجون ، چرا اینهمه سال تنت نکردی ؟! گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ، یه آدم خاص بیاد ، یه حال خاص بیاد ، یه مهمونی خاص بیاد ، کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ... سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص و وقت خاص قرار نیست بیاد ، قرار بود اینارو تنم کنم تا همه اون لحظه ها خاص بشن برام ! اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست ! دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه ! درس زندگی داشت بهم میداد ! درس سخت زندگی ... هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم ! ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خستهایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعتمان را بیشتر و بیشتر میکنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید... یازده ماه تمام، دردها، رنجها و حتی خوشیها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟! اسفند را نباید دوید اسفند را باید با کفشهای کتانی، قدم زد! پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ... چه خاطراتی که زنده نمی شوند... چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند... وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد... چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود... چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند... چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد ... و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان... و چه.......! و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود... کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا... آرامشی که هیچگاه تمام نشود... و تو جان من... من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم، بخند كه بهاری دگر در راه است..
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 17 اسفند 1403 و ساعت 12:55 |
|
|
|
|
|
من از تمام دختران |
|
|
من از تمام دختران شهر سربودم افسوس از بازی دنیا بی خبر بودم از عکس هایی که به دیوار اتاقت بود هرچندزیباتر نبودم،ساده تر بودم هرجا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم هرجا به خاکی میزذی از آن همه همراه تنها یکی می ماند من آن یک نفر بودم هرجا یکی کم بود کاسه کوزه هایت را روی سر او بشکنی آن دور و بر بودم از دور میفهمم چه حالی،شادی یا غمگین اما تو چه؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟ از خود به تو ،از تو به غم، از غم به تنهایی من در تمام عمر در حال سفر بودم من عاشقی کردم تو عادت فرق ما اینست اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم ای کاش آن روزی که گفتی دوستت دارم یا لال بودی، نه زبانم لال،کربودم گفتی اگر تو جای من بودی چه میکردی؟ ترکت نمیکردم عزیزم من اگر بودم برگشتی و تنهایی ام را بیشتر کردی من هم به پایت سوختم..از بس که...
((مائده هاشمی))
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 15 اسفند 1403 و ساعت 10:12 |
|
|
|
|
|
سرت به اوج آسمان |
|
|
. سرت به اوج آسمان هم برسد عزیز دل منی دلم خوش است که در تک تک سلول های بنیادی تو دی ان ای من عشق می خواند و تو هرچه به کتمان من میکوشی من بیشتر در تو تکرار می شوم دوستش دارم خدایی که تو را از من و مرا در تو ادامه می دهد
#اڪــرمـ_نورانی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
شعرو_دکلمه_نجواےدل_اکرم نورانی_,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 14 اسفند 1403 و ساعت 14:34 |
|
|
|
|
|
و قسم به تو |
|
|
و قسم به لحظاتی که تمام توان و تحملت به پایان رسیده بود، اما تو دوباره دوام میآوردی. و قسم به تمام لحظاتی که قلبت از شدت اندوه فشرده شده بود، اما لبخندهایت را دریغ نمیکردی. قسم به تمام لحظههایی که نیاز داشتی کسی کنارت باشد، اما هیچکس را جز خودت نیافتی. تو به اندازه تمام آن لحظه ها، سبز خواهی شد و جوانه خواهی زد، جوری که انگار آن روزهای تلخ، توهمی بیش نبودهاند.
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته مهرداد پرویزی,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 14 اسفند 1403 و ساعت 14:24 |
|
|
|
|
|
چ زیبا میشود دیدار |
|
|
چه زیبــا می شـود دیــدار و باشـد با تو پنــهانی چه لـــذت میــدهد بوســـه ز کُنـــج لب وُ طـولانی
پریشـــان مــوج گیســوت اگــر بر شــانه ها ریــزد به دنیـــا افکـند لـــرزه همین امواج طـــوفانی
لبــان غنـچه ات اکنــون اگـر بر خنــــده بگـــشایـد بهــار دل بیــــارایــد بــه لبخنـــد گـل افشــــانـی
قسم بر آن سیه زلفت که بر رویت پریشان اسـت نــدارم حالـــت دیــگر بجــــز حــــال پریشـــــانـی
که در آییـــنه ی چشــمت دگر خود را نمی بیــنم ننــبند آن نـــرگـس شهــلا که چشــمانم بگـریانـی
چــو مسکینـان در مانـــده نشــینم بر ســر کــویت ســرای دل بروبــم تـا ، تو را خـوانـــم به مهـمانی
اگــر دانــم کـه می آیی گلـــستان میکـنم راهـــت به پایـــت لاله ها ریــزم ، به اشکـــارا نه پنــهانی
اگـــر از آسمــان بارد به رویـــم سیــلی از باران به دنبــــال تو میگـــردم در آن ایــــام بارانی
بیا ای سرو بستانـم که این عمـرم به پایان اسـت دگــر خــود را مکـــن پنــهان دل زارم بلـــرزانــی
رَویـــم اینک به کُنجی و کُنم دیـــدار آخـــر را رَوی در خاطــرم مانـــد همــین دیـــــدار پایانی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 14 اسفند 1403 و ساعت 14:21 |
|
|
|
|
|
آینه |
|
|
می دهی در آینه هر شب خودت را چند پند این که باید دور مانی از هیاهو و گزند
یا که باید خلوتت بر هم زنی دیوانه جان تا که حالت به شود جانان من قدری بخند
از تمام هر چه دارم من تو را می خواهم و محو گیسوی تو ام بر عشق تو من پایبند
باید از هرچه گذشته بگذری، زیبای من تا نگردی سال ها رنجور و هر شب دردمند
مختصر گویم که می خواهم دلت شادان شود پس به روی غصه و غم،هر دو چشمت را ببند
#محمدزاده_زهرا
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
زهرا محمد زاده,
,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
دو شنبه 13 اسفند 1403 و ساعت 21:7 |
|
|
|
|
|
هیچ کس چشم به راه من دیوانه نبود |
|
|
هیچکس چشم به راه من دیوانه نبود هرچه بر در زدم انگار کسی خانه نبود
راندی از خویشم و من مردن خود را دیدم کاش تشییع من اینقدر غریبانه نبود
سر به میخانەی یادت زدم اما دیگر جای لبهای تو روی لب پیمانه نبود
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
دو شنبه 13 اسفند 1403 و ساعت 21:4 |
|
|
|
|
|
گاهی وقت ها |
|
|
گاهی وقت ها نیازه بشینیم با خودمون فکر کنیم ساعت ها و ساعت ها ببینیم کجای راه رو اشتباه رفتیم کجا رو باید میپیچیدیم نپیچیدیم یا چقدر راهمون رو اروم رفتیم! یا باید اصلا چقدر تند میرفتیم! بشینیم فکر کنیم که دیگه راه ها رو اشتباه نریم یا اصلا همسفرمون اهل راه یا نه؟ نمیدونم فقط، اینو میدونم امیدوارم راهی، که میرید رو درست برید یه همسفر واسه راه ابدیت انتخاب کنید ولی یه چیزی رو خوب میدونم امان از وقتی که جاده بپیچه و تو نپیچی تمام
مهرداد پرویزی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
شنبه 12 اسفند 1403 و ساعت 1:38 |
|
|
|
|
|
عاشق نبودی |
|
|
عاشق نبودی تا بفهمی بی قراری را درد و عذاب لحظه ها ، چشم انتظاری را تا زنده ام آخر چگونه هضم خواهم کرد گفتی که دیگر با دلم کاری نداری را هم ساعت از من خسته هم من خسته از دیوار تا کی بمیرم شعرهای انتحاری را عاشق که باشی زندگانی مرگ تدریجی ست وقتی بجز "عمرت" نمی بازی قماری را من عذر می خواهم که خیلی عاشقت بودم دیگر بسوزان عکس های یادگاری را جا مانده ام از خود ، دگر عزم رسیدن نیست از من کجا بردی منِ از من فراری را شاید که این هم آخرین پاییز من باشد شاید نبینم بعد از این دیگر بهاری را من عاشقت بودم ولی ... لطفن نخی سیگار پاکت به پاکت می کشم درد "خماری" را بیهوده درگیر تو بودم ، می روم دیگر شاید که "فهمیدی" غم بی اعتباری را وقتی که می دانم ندارد دوستم دیگر_ ای دل نمی دانم دلیل پافشاری را دیگر سراغم را نمی گیری چرا ای غم ؟ از یاد خود بردی مرام "غمگساری" را با هرکه هستی آرزو دارم که خوش باشی اما نبر از یاد خود آن "روزگاری" را ...
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 10 اسفند 1403 و ساعت 9:9 |
|
|
|
|
|
قشنگترین بهانه |
|
|
هنوز هم دوست داشتنت قشنگ ترین بهانه ی تمام عاشقانه های من است اصلا خودت بگو محبوب من دوست داشتنت چند خط است که هر چه خط به خط روی قلبم می نویسم تمامی ندارد خطهای دفتر احساسم...
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
پنج شنبه 9 اسفند 1403 و ساعت 15:46 |
|
|
|
|
|
ای دل مگر نادان شدی |
|
|
ای دل مگر نادان شدی رفتی به سوی عشق رسواوسرگران شدی رفتی سوی عشق حالا میسوزی ز دردت درمان دردت نیستم بیچاره بی درمان شدی رفتی سوی عشق گفتم بمان ای دل نرو خوار زارت میکنند از بس که نا فرمان شدی رفتی سوی عشق
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
پنج شنبه 9 اسفند 1403 و ساعت 15:44 |
|
|
|
|
|
عصر چهار شنبه ها |
|
|
عصر چهارشنبه ها دست خیالت را می گیرم به خیابان می برم و در سرچهارراه پشت چراغ قرمز از دخترک گلفروش چهار شاخه رز سرخ می خرم و به چهارفصل نگاهت هدیه می کنم
مهیسام
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 20:34 |
|
|
|
|
|
نبودی ببینی |
|
|
نبيدي ببيني شل اوويدمه به خين دلم پرچل اوويدمه مو مندير يه باد پوئيزيوم كه چي بيد پيري خل اوبيدمه مو برد زره آسيو غمم كه اشكستم و قل قل اوبيدمه كنارم منه سينه ي روزگار ببين قسمت بردل اوبيدمه نه سي اوشنيدن منه دست باد كه سي پل بريدن پل اوبيدمه چطوري مو يادت كنم بي وفا يه عمره كه سيت معطل اوبيدمه برگردان فارسي نبودي ببيني لنگ (كسي كه پايش خراب است) شدهام به خون دلم آلوده شدهام من منتظر يه باد پائيزيام كه مثل درخت بيد پيري كج شدهام من سنگ زير آسياب غم هستم كه شكستهام و تكه تكه شدهام درخت كنار ام توي سينهي روزگار ببين سهم سنگها شدهام (براي چيدن ميوهي كنار به آن سنگ ميزنند :دي) نه براي تكون خوردن توي دست باد كه براي گيسو بريدن، گيسو شدهام چطوري من يادت كنم بي وفا يه عمره كه برات معطل شدهام
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
بختیاری,
منوچهر زنگنه,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 19:49 |
|
|
|
|
|
داییم عاشق شده بود |
|
|
تو محل حرف افتاده بود که دایی عاشق شده سنم کم بود نفهمیدم چی میگن از مادرم پرسیدم : دایی عاشق شده یعنی چی؟ مامان با کلی اخم گفت : هیچی نیست بابا داییت زده به سرش دیوونه شده دیوونه با خودم فکر کردم ای بابا بیچاره داییم دیوونه شده کمی که گذشت فهمیدم دختر خان هم دیوونه شده درست مثل داییم همزمان با هم داییم دیر می اومد خونه هر وقتم می اومد حسابی به هم ریخته بود دلم برای مادربزرگم میسوخت تک پسرش دیوونه شده بود چند ماه بعد مادرم سر سفره گفت واسه دختر خان خواستگار اومده دختره داره خودشو از گریه میکشه تعجب کردم اخه مگه دیوونه ها هم ازدواج میکنن شب که داییم به خونه اومد نمیدونم چی شد که از دهنم پرید و گفتم باید می بودید و می دید خودشو به در و دیوار میزد درست مثل اون کبوتری که با پسر اصغر نونوا در حیاط با تیر کمون چوبی زدیمش کبوتره افتاد زمین هنوز جون داشت ولی از حرکاتش معلوم بود درد داره داییم انگار درد داشت هی به خودش میپیچید با خودم گفتم ای وای دیوونه شدنم مکافاتی داره ها باید مواظب باشم دیوونه نشم خیلی طول کشید که بفهمم داییم از این ناراحت بود که میخواستن دختر دیوونه خان رو شوهر بدن با خودم گفتم حق داره داییم میخوان مردک و بدبخت کنن که چی بشه؟ شب عروسی دختر خان که رسید مادرمو مادربزرگمو پدرم دایی رو تو اتاق زندونی کردن که نیاد عروسی دختر دیوونه رو خراب کنه داییم مدام خودشو به در میکوبید و فحش میداد رفتیم عروسی دخترک دیوونه بود دیوونه برعکس همه عروس ها که میخندند این گریه میکرد تموم زحمات شمسی ارایشگر رو هم به باد داده بود مادرمم ناراحت بود فکر کنم همه دلشون به حال پسرک میسوخت اخه از رفتارش معلوم بود دیوونه نیست و سالمه شب که برگشتیم خونه مامان با اضظراب کلید انداختو در اتاق دایی رو باز کرد داییم کف اتاق خوابش برده بود مادرم بالای سرش رفتو... داییم رنگش شده بود عین کچ مادرم جیغ میزد به سر و صورتش میکوبید همسایه ها همه اومدن قلب داییم وایستاده بود اونروز بود که فهمیدم دیوونه ها قلب ضعیفی دارن دیوونه های عاشق قلبشون خیلی ضعیفه باید مواظب قلبشون باشید
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته مهرداد پرویزی,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
چهار شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 18:43 |
|
|
|
|
|
کلافه خسته و تنها |
|
|
"کلافه خسته و تنها در این شب های تکراری" "از این پهلو به آن پهلو میان خواب و بیداری "
تو بد کردی به پای عاشقی هامان نمانده ای دو دل هستی برای این همه لبخند اجباری
برایم صحنه سازی میکنی و من که می فهمم تو غرق نقش خود هستی برایم روبه رو آری
دیالوگ می نویسی و برایم می کنی تکرار قسم بر قلب سنگی ات نکن اصلا خود آزاری
شبی یکزن تو را دزدیده از من در خیالاتت هوس بازی تو افسرده ام کرده به دشواری
مجسم کرده ام خانی و او هم یک زن زیبا دلت را برده با حیله همان بانوی قاجاری
لباس گل گلی من همیشه عاشق شب بود به همراه دلم پژمرد و بر عشقم بدهکاری
قسم بر سادگی قلبم و بر عشق و بر پاکی محبت کن بگو اینکه هنوزم دوستم داری
#اکرم_مرادی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 1:47 |
|
|
|
|
|
شعر |
|
|
#شعر
در سفرهیِ قحطیزده از نان خبری نیست از مرد خدا... ناجیِ انسان خبری نیست!
در محبسِ تنهاییِ خود گوشه نشینم در غربت تاریکیِ زندان خبری نیست
عمریست گرفتارِ قسم خوردهی عشقم از معجزهیِ آیهیِ قرآن خبری نیست!
اندوه و بلا با دل من سخت عجین است از شور و نشاطو لب خندان خبری نیست
چشمان به شب زل زدهام تار و سپیدست از یوسفِ گمگشتهیِ کنعان خبری نیست؟
تاریک شده زندگیام... آاااه... خدایاااا... از تابشِ خورشیدِ درخشان خبری نیست
دامادِ نگون بخت و عزاپوش عروسم... در حجلهام از آیِنه بندان خبری نیست
قربانی یک توطئه شد تنگ بلورم...! از ماهیِ دلمردهیِ بیجان خبری نیست..!
هِی سنگ زد و سنگ زدی... تا که بمیرم؛ در پیکر مدفون شده از جان خبری نیست
بر جسمِ بدونِ کفنم روضه نخوانید... اینجا که به غیر از تن عریان خبری نیست!
این مردِ جهنّم زده را جا بگذارید... دورم که بجز آتش سوزان خبری نیست
ای کاش به گوشم کسی آهسته بگوید... برخیز از این خوابِ پریشان! خبری نیست!
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته مهرداد پرویزی,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 8 اسفند 1403 و ساعت 1:45 |
|
|
|
|
|
آمدم دل بدهم |
|
|
آمدم دل بدهم رفتی و حالا چه کنم؟ با دلی سوخته لبریزِ تمنا چه کنم؟ تا کجا میشود از معرکۀ عشق گریخت نگهت کرده مرا واله و شیدا چه کنم؟ دلم از دست که رفت از غم و اندوهِ فراق ، دلِ شاعر شده بازیچۀ دنیا چه کنم؟ مانده تنها دل من گوشۀ دیوار دلت پشت پس کوچه شب با دلِ تنها چه کنم؟ بیت و مصراع و تخلص همه در دست شما به خدا خون چکد از جان غزلها چه کنم؟ بازکن پنجرۀ دل که ببینی چه شدم با جهانی غم و حسرت منِ رسوا چه کنم؟ بی گمان این غزلم انچه دلم خواست نشد من شدم مرثیه خوان دلِ سودا چه کنم؟ #فریبا_قربان_کریمی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
سه شنبه 7 اسفند 1403 و ساعت 14:41 |
|
|
|
|
|
دچارتم |
|
|
دچـارتم آنقـدرها که می توانـم در این زمسـتانِ سـرد گوشـه ای دنـج روی نیـمکتی خیـس سـاعتـها به انتظـارت بنشیـم هیـچ بـادی و بـارانی هیـچ بـرفی و بـورانی و هیـچ حادثـه ای مـرا از پـا نمی انـدازد
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 19:40 |
|
|
|
|
|
بی خیال |
|
|
بی خیال ،! چ واژه ایست در میان خوش خیالی هایم چ بی خیالی در خیالم تو درپی یک خیال و من در پی تو خوش خیال ! این است زندگی در تکاپوی خیال و بی خیال و خوش خیال مانده ام تنها ! و تو با خیالت خوش خیال و من با خیالم تنها !
مهرداد پرویزی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته مهرداد پرویزی,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 10:29 |
|
|
|
|
|
زندگی واژه ای سر بسته |
|
|
زندگی عجب واژه ای سر بسته ایست ! عشق عجیب در میان واژه ها ارام! زندگی با عشق یعنی در اوج در آسمان ها آری با تو در اوج به بلندای آبر ها جای که ما ،من تو تنها عجب خوب است این عاشقی!
مهرداد پرویزی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 10:26 |
|
|
|
|
|
واژه واژه عاشقی |
|
|
واژه واژه های عاشقی را بر روی قلبم حک میکنم تا از یاد نرود حک نام تو بر قلبم ،زیباست ساده و بی آلایش مثل سکون دریا مثل صدای پارو به هنگام موج خواب گفتم خواب !این شبها عجیب خواب پر! قلبم در تلاطم موج موج میزند عجیب! من بسان پسرکی ۱۷ ساله قلبم بوم بوم بوم !بار اول است عاشقی!
مهرداد پرویزی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 10:25 |
|
|
|
|
|
با تو هستم ماه من |
|
|
با توام ای بهانه من ماه
|
|
من عشق را با تو می شناسم ، زندگی را با تو زیبا می بینم اگر گهگاهی چند خطی می نویسم به عشق تو است و اگر اینک نفس می کشم و زندگی میکنم به خاطر وجودتو هست هم نفسم.
ای تو که مرا عاشق خودت کردی ، نمی دانی که چقدر دوستت دارم ، نمی دانی که با تو چه آرزوهایی در دل دارم.
اگر از عشق می نویسم ، به عشق تو است ، و با وجود توعشق برای من مقدس و پاک است.
بعد از تو دیگر طلب عشق را از خدای خویش نخواهم کرد.
تو همان معنای واقعی یک عشق پاک هستی ، تو همان چشمه محبتی هستی که در قلب من می جوشی و به قلبم نیروی عشق را می دهی.
با تو مجنون تر از مجنونم ، بی تو باور کن که می میرم.
ای تو به زیبایی گل ها ، به پاکی و زلالی دریا ، به لطافت شبنم روی گل ها دوستت دارم.
ای تو به بلندی کوه ها ، به درخشندگی ستاره ها ، به گرمی خورشید ، به وسعت دشت عشق دوستت دارم.
ای تو هم نفس من ، طلوع زندگی ام ، تک ستاره آسمان تاریک قلبم دوستت دارم.
ای تو که مرا اسیر آن قلب مهربانت کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در کردی ، باور کن که بی تو میمیرم.
مرا تنها نگذار ، تا ابد با من بمان نگذار کسی عشقمان را جدا کند
|
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 10:21 |
|
|
|
|
|
دستانمان |
|
|
دستم ،واژه بی روح و بی جان! دستت واژه سرد و زمستانی ! دستانمان چقدر گرم است این دو با هم! مثل خرما پزان افتاب درجنوب دوستش دارم پر است از خواستن های بی تکرار
مهرداد پرویزی
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
یک شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 9:52 |
|
|
|
|
|
وباز هم شب |
|
|
و باز هم شب آمد ! دلم اشوب شد سرد است !؟ مثل خواستن های تو ! بی روح و بی جان اما بعد از هر زمستانی بهاریست و من به امید آن بهار در کنارت ایستاده زل زده در چشمان گیرایت دوست دارم در صدایت گم شوم و هیچ کس پیدایم نکند ! من باشم و تو که ،ما میشویم ، میشود ؟ میشود را دوست دارم پر از گرماست ، میشود ما شویم هم یار ،هم دم ، بهار نیز خواهد رسید و میشویم ما
مهرداد پرویزی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
شنبه 5 اسفند 1403 و ساعت 1:24 |
|
|
|
|
|
تو فقط باش |
|
|
باش که بودنت غوغا به پا کرده باش که در عمق نگاهت نیست شوم باش که همانند گریه ها در باد در هم شوم پس با من باش که بودنت عمق نگاهت گریه هایم زفراق
از ما بسازد یک عشق
مهرداد پرویزی
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی,
عشق,
متن,
دلنوشته,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
شنبه 4 اسفند 1403 و ساعت 23:48 |
|
|
|
|
|
میدانم دوستت دارم |
|
|
می دانم دوستت دارم
اگر ترجمان عشق را می دانستم
برای تو بهترینم معنی می کردم
اگر نگارگری می دانستم برای تو زیباترینم آن را به تصویر می کشیدم
اگر پیکره سازی مرا آموخته بودند برای تو فرهاد وار از تمام کوه ها تندیس عشق می ساختم
و اگر سرایش می دانستم برای تو مهربانترینم غزل غزل عشق می سرودم
اما نمی دانم هیچکدام را نیاموخته ام اما می دانم دوستت دارم
:: موضوعات مرتبط:
عشق،
،
:: برچسبها:
عاشقی ,
دوستت دارم,
شیرین ,
|
نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در
جمعه 5 اسفند 1403 و ساعت 3:16 |
|
|
|
.:: Powered By
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.
|
|