.....................



تکه های عاشقانه زیبا،کوتاه و مفید

تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم  . . .
************  *************
هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند
ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند . . .
************  *************
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است
اما نه در برابر مشکل
بلکه در برابر خدا
************  *************
وقتی که تمام شیرها پاکتی اند !
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند !
وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد !
ایراد مگیر
عشق ها ساعتی اند . . .
****************
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . .
************  *************
هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند
و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند
************ *************
مهم نیست چه مدرکى دارید
مهم این است که چه درکى دارید . . .
************  *************
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی
************  *************
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد
طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت!
دکتر علی شریعتی
************  *************
به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
************  *************
آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
************  *************
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . .
.

 

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 17:14


شكسپیر میگه

شكسپیر میگه: خیانت تنها این نیست كه شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست كه دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری كردن اشك بر دیدگان معصومی باشد


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 17:14


عشق


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 17:14


آمد اما بی صدا خندید و رفت

آمد اما بی صدا خندید و رفت              لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت

آمد از خاک زمین اما چه زود             دامن از خاک زمین برچید و رفت

دیده از چشمان من پنهان نمود             از نگاهم رازها فهمید و رفت

گفتم اینجا روزنی از عشق نیست                   پیکرش از حرف من لرزید و رفت

گفتم از چشمت بیفشان قطره ای           ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت

گفتمش من را مبر از خاطرت

خاطراتش را به من بخشید و رفت


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 17:14


تو را چگونه صدا کنم؟

چگونه دستهایت را بگیرم و خالی از هر نیاز شوم؟

چگونه سر بر شانه هایت بگذارم و ترانه عشق را زمزمه کنم؟

چگونه می توانم در آغوشت بگیرم و نگاه دریاییت را از

طوفان های بدخیم حفظ کنم؟

چگونه می توانم قلبت را برای خود نگه دارم؟

و چگونه می توانم به سویت بیایم در حالیکه عاشقانه می گویم


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 17:14


زندگی رو دوست دارم

زندگی رو دوست دارم نه به این دلیل که :

ز  به معنای زندان باشد . . .

ن  به معنای ندامت باشد . . .

د به معنای درماندگی باشد . . .

گ به معنای گورستان باشد . . .

ی به معنای یاس باشد . . .

بلکه به معنای عشق باشد . . .

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 16:57


اس ام اس زیبا کوتاه مفید

تولد و مرگ را درمانی نیست
مهم این است که فاصله میان این دو را شاد زندگی کنیم  . . .
************  *************
هستند مردمانی که خویشاوندان آنها از گرسنگی میمیرند
ولی در عزایش گوسفندها سر میبرند . . .
************  *************
فاصله بین مشکل و حل آن یک زانو زدن است
اما نه در برابر مشکل
بلکه در برابر خدا
************  *************
وقتی که تمام شیرها پاکتی اند !
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند !
وقتی که دوپینگ پهلوان می سازد !
ایراد مگیر
عشق ها ساعتی اند . . .
****************
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس
از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد . . .
************  *************
هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه میکنند
و وقتی شما گریه میکنید دیگر وجود ندارند
************ *************
مهم نیست چه مدرکى دارید
مهم این است که چه درکى دارید . . .
************  *************
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی
************  *************
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت
و اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد
طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت!
دکتر علی شریعتی
************  *************
به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد
باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
************  *************
آرزو سرابی است که اگر نابود شود، همه از تشنگی خواهند مرد . . .
************  *************
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . .
.


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 16:50


این روزها

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:56


دوستت دارم

تا به حال حرفهايم را با لبهاي نگاهم بازگو مي کردم ولي امشب مي خواهم با زبان قلم برايت سخن بگويم تا بار

ديگر ثابت کنم که لحظه لحظه زندگي ام  تو را فرياد مي زند .

امشب آمده ام با اشک هايم با تو سخن بگويم , با دانه هاي شفاف عشق که از اعماق جانم جاري مي شوند ...

صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام


که آيا خواهم توانست بار عشق تو را به مقصد برسانم يا نه ؟


دوست دارم تو در کنار من بهترين لحظه ها را تجربه کني ,

دوست دارم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند ,

دوست دارم در کنار من مملو از عشق باشي , مملو از عطر اميد

شبها که بي حضور تو ,  خاطرات مشترکمان را با ديدگاني اشکبارمرور مي کنم

 تصوير چشماني را مي بينم که مهربانانه چشم به چشمانم  دوخته اند

و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم کشيد

کاش مي شد با تو و در کنار تو عشق را در آغوش کشيد


مهربان ياور زندگي ام

در اين شب مهتابي که مي دانم دلتنگ عطر باراني , اشکهايم را  تقديم قلب درياييت مي کنم

اما نه . . .  مي دانم دوست نداري اشکي از چشمانم جاري شود

پس با صدايي که از اعماق وجودم بيرون مي آيد فرياد مي زنم

از صميم قلبي که به راهت باختم دوستت دارم

 



:: برچسب‌ها: دوستت دارم,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:54


بی تو دنیا

يادت هست روزي که دستت را به دستانم دادي و تمام وجودم را آتش زدي؟


آن روز نمي دانستم چرا مي سوزم؟!  ولي حالا خوب ميفهمم که دستانت پيام آور آتش
دروني ات بودند
اکنون نيز دارم مي سوزم؟! ولي نه از گرماي عشق تو


از غم نبودنت، از اندوه دوريت !؟


و چه زجر آور است اين سوختن، که حتي دريا دريا آب هم نمي تواند لحظه اي آرامش کند


بي تو حتي ديگر ساحل هم پاهاي آتشينم را در خنکاي آ؛وشش نمي گيرد !؟

انگار او هم به دوتايي بودن رده پاها عادت کرده و حالا رد پاي تنهاي من برايش غريبه
است
آه اي محبوب من، بي تو دنيا هم مرا آتش  ميزند

 

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:52


وقتی دل تنگ شدی

وقتی دلتنگ شدی

به یاد بیارکسی روکه خیلی دوست داره

وقتی ناامید شدی

به یاد بیارکسی روکه تنهاامیدش تویی

وقتی پراز سکوت شدی

به یاد بیارکسی روکه به صدات محتاجه

وقتی دلت خواست ازغصه بشکنه

به یاد بیارکسی روکه توی دلت یه کلبه ساخته

زیباست بخاطر توزیستن وبرای توماندن وبه پای تو سوختن و

چه تلخ وغم انگیزاست دوراز تو بودن برای تو گریستن وبه

عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور

ازدستهای مهربانت زندگی چه

ناشکیباست

...

...

...

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:50


اشک هم برای نابودی،لحظه شماری می کند

 

هر گاه نام زیبایت را به یاد آوردم

بی اختیار اشکی سرد برای سقوط از پرتگاه گونه هایم جان فشانی کرد ودلیل ان واضح است.

وقتی من دور از تو هستم و بین ما فاصله وغوغا می کند

وقتی معنای انتظار خنجری است برای قلب تنهایم

و آمدن  تو، تنها دلیل خندیدن دوباره

اشک هم برای نابودی،لحظه شماری می کند

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:48


شب کوتاه وغم کوتاه

هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است

 

زمین سرد است وشمع بی تاب بی تاب است

دلم تنگ است از از این اشکها

زمان قهر است با نجما

زمان کوتاه و عمر کوتاهتر

شب،کوتاه و غم کوتاه

چشم بر چشمان مهتاب دوخته

عشق من از هر زمان افروخته

نیستی تا سر به روی شانه هایت

زار همچون ابر گریم

نیستی تا دست سردم را پناه باشی

نگاه خسته ام را بلکه جان باشی

تو رفتی وزمان ایستاده پا بر جا

وشعر،خشکیده بر قافیه ای بی جا

زمان تنگ است وغم افزون بر دوری

نمی آیی سزاوارم به این دوری؟

زمان کوتاه و عمر کوتاه

شب کوتاه و غم کوتاه

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:47


پشت سر هر آنچه

پشت سر هر آنچه که دوستش مي داري، و تو براي اينکه معشوقت را از دست ندهي
بهتر است بالاتر را نگاه کني، زيرا ممکن است چشمت به خدا بيفتد و او آنقدر بزرگ است
که هر چيز پيش او کوچک جلوه مي کن. اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولي،
اگر عشقت گذراست و تفنني و تفريحي، خدا چنان کاري به کارت ندارد. اجازه مي دهد
که عاشقي کني، تماشايت مي کند و مي گذارد شادمان باشي. اما هر چه که در عشق
ثابت قدم تر شوي، خدا با تو سخت گير تر مي شود. هر قدر که در عاشقي عميق تر شوي و
 پاکباز تر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زيبا تر، بيشتر بايد از خدا بترسي، زيرا خدا از
عشق هاي پاک و عميق و ناب و زيبا نمي گذرد، مگر آن که آن را به نام خودش تمام کند.
هر گامي که تو در عشق بر مي داري، خدا هم در غيرت برمي دارد. تو عاشق مي شوي و
 خدا غيورتر و آنگاه گمان مي کني معشوقت چه دست يافتني است و وصل چه ممکن و
عشق چه آسان، خدا وارد کار مي شود و خيالت را در هم مي ريزد و معشوقت را در هم
مي کوبد. معشوقت هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد، خدا هرگز نمي گذارد
 ميان تو و او چيزي فاصله بياندازد. معشوقت مي شکند و تو نااميد مي شوي و نمي داني
که نااميدي زيباترين نتيجه عشق است. نااميدي از اين چيز و آن چيز. تو نااميد مي شوي و
 گمان مي کني که عشق بيهوده ترين کارهاست و بر آني که شکست خورده اي و خيال
مي کني آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده اي. اما خوب که نگاه
مي کني، مي بيني حتي قطره اي از عشق، حتي قطره اي هم هدر نرفته است. خدا همه
 را جمع کرده و همه را براي خود برداشته و به حساب خويش گذاشته است. خدا به تو
مي گويد: مگر نمي دانستي که پشت سر هر معشوق خدا ايستاده است؟ تو براي من بود
که اين همه راه آمده اي و براي من بود که اين همه رنج برده اي و براي من بود که اين همه
عشق ورزيده اي، پس به پاس اين قلبت را و روحت را و دنيايت را وسعت مي بخشم و از
بي نيازي نصيبي به تو مي دهم و اين ثروتي است که هيچ کس ندارد تا به تو ارزاني دارد.
فردا اما تو باز عاشق مي شوي تا عميق تر شوي و وسيعتر و بزرگتر و نااميد تر تا بي نيازتر
شوي و به او نزديکتر. راستي، اما چه زيباست و چه با شکوه و چه شور انگيز است که
پشت سر هر معشوقي خدا ايستاده است


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:42


دیشب دوباره

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم !
                                                      قیصرامین پور

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:38


شکلات تلخ

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد

ادامه مطلب رو حتما بخونید


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:34


فرق عشق با ازدواج

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد

داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...

 

 

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت .

استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين

درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم يعني همين...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.

استاد پرسيد: چه آوردي ؟

با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به

 

اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم.

 

استاد گفت: عشق يعني همين...!

شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش

 

كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي...

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:31


پرسید

 

 

Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

I can't tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

You can't even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داری؟

How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

I really don't know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی



Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،

because you are caring,
همیشه بهم اهمیت میدی،

because you are loving,
دوست داشتنی هستی،

because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،

because of your smile,
بخاطر لبخندت،

The Girl felt very satisfied with the lover's answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون



Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

 No! Therefore I
cannot love you
 نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم



If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟

NO! Therefore!!
نه!معلومه كه نه!!

I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم



True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره

Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
 این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

Immature love says: "I love you because I need you"
"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق كامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays"
"سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه"
 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:28


 

عشق را وارد کلام کنیم

تا به هر عابری سلام کنیم

و به هر چهره ای تبسم داشت

ما به ان چهره احترام کنیم

زندگی در کلام و پاسخ اوست

عمر را صرف این پیام کنیم

عابری شاید عاشقی باشد

پس به هر عابری سلام کنیم!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:27


دیدی اونم رفت

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ،  اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد  دارند و با هیچ می میرند


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:25


زمان

 

تازه از هم جدا شده اند
.
ارزش چهار سال را،
از يک فارغ التحصيل دانشگاه بپرس
.
ارزش يک سال را،
از دانش آموزي بپرس که
در امتحان نهائي
مردود شده است.

ارزش يک ماه را،
از مادري بپرس که
کودک نارس به دنيا آورده است.

ارزش يک هفته را،
از ويراستار يک مجله هفتگي بپرس

ارزش يک ساعت را،
عاشقاني بپرس که
در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش يک دقيقه را،
از کسي بپرس که
به قطار، اتوبوس يا هواپيما نرسيده است

ارزش يک ثانيه را،
از کسي بپرس که
از حادثه اي جان سالم به در برده است.

ارزش يک ميلي ثانيه را،
از کسي بپرس که در مسابقات المپيک،
مدال نقره برده است.

زمان براي هيچکس صبر نمي کند از زوج هائي بپرس که
ارزش ده سال را، 

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:24


دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...
دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...
به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...
نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...
دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .
دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .
چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟
چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!
بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟
میان کوچه های شب منم هم پا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...
دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست
دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....
مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است...

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:20


5روش برای عاشق کردن

برخـي افراد ممكن است با خواندن اين مقاله پيشنهادات من را غير اخلاقي و غير منـصـفانـه تلقي كنـنـد. بـه بـازيگرفتن احساسات ديگران كار نـا پـسـندي است بـخـصوص كساني كه بسيار دوستتان دارند. خيلي خوب ميشد هركسـي را كـه خـواهان او بـوديـد سـهـل و آسـان بـه دستمياورديد بدون آنكه نياز به نقش بازي كردن داشته باشيد.اما متاسفانه دنياي واقعي هميشه اينگونه عمل نـمـيكند.بعضي وقتها شما به اميد بدست آوردن فرد خاصي ماههاخود را به آب و آتش ميزنيد به عشق او زنـدگي ميكنـيد وحسرت داشتنش را ميكشيد و عاقبت بدون ثمر و نتـيجـه ناكام مي مانيد. و آنـجاسـت كـه راهـكـارهـاي ذيل ناگهان همچون موهبتي آسمـانـي جـلـوه گـر خـواهند شد. البته توصيه هاي من سحر و جادو نبوده و آنگونه نيز نميـبـاشـد كه شخصي را برغم خواست و ميل باطني و با بكارگيري اين تكنيكها وادار بـه آن كند كه دلباخته و عاشق شما گردد. كاري كه اين تكنـيـكها انجام مي دهند شـانـس و اقـبـال را بمقدار زيادي به سود شما افزايش مي دهند. آيا اين كار شرورانه و نادرست است؟ من اينطور فكر نميكنم بنابراين به مطالعه خود ادامه دهيد.                                

 

ادامه مطلب                        


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:17


اس ام اس

به من نخند یه روز دلت دل به کسی میبنده اون روز میبینی عاشقی گریه داره نه خنده!!


زندگی به من آموخت چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت چگونه زندگی کنم

 


 


 

حتی به اندازه یک لحظه

 

رسیـــدی به سادگـــــــی رو رویاهام یه خــطّ قرمــز کشیدی اگر چه یادت نمیـــــــاد امّا می خوام دعــــات کنم بر نمی گـردی ولی

من

بازم می خــوام صدات کنم

وفریادم زیر شلاق سایه ها شکسته کویر بی تاب تنم در تمنای دستان تو میسوزد با من بمان

در یک زندگی , در یک بودن زندگی را به دست مرگ بخشیده ام آه در دلم به سکوت نشسته

منهم یه روز میخندیدم به اشک سرد عاشق باور نمیکرد دل من ناله و درد عاشق...!!!



:: برچسب‌ها: اس ام اس عاشقانه,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:15


ثانیه ای

 

برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان  به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر حس کنی

مردی که اشکهایت را میبوسد و موهای پریشانت را شانه میزند، منم

 

 

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 11:51


عشق یعنی

 

عشق یعنی باافق یک دل شدن

یالباسی ازشقایق دوختن

عشق یعنی باوجود خستگی

برسرپروانه دل سوختن

عشق یعنی داستان ناتمام

عشق یعنی کلمه ای بی انتها

عشق یعنی گفتن از احساس موج

درکنارحسرت پروانه ها

عشق یعنی اه سرخ لاله ها

عشق یعنی حرف پنهان درنگاه

عشق یعنی ترجمان یک نفس

عمق سایه روشن دشت پگاه

عشق یعنی قصه یک ارزو

عشق یعنی ابتدای یک غروب

عشق یعنی تکه ای از اسمان

عشق یعنی وصف ریک انسان خوب



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 11:47


دفتر عشق

دفتر عشـــق که بسته شـد

 

دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

 

خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

 

به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

 

بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم

 

غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

 

چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم

 

دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

 

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

 

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

 

بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو

 

ازاون که عاشقــــت بود

 

بشنواین التماس رو

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 11:40



صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by eshqhemrozi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام بازدیدکنندگان گرامی فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار. همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com




عشق




مهرداد پرویزی




کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





قالب بلاگفا












عاشقی , عشق , متن , دلنوشته , عشق , دلنوشته مهرداد پرویزی , اس ام اس عاشقانه , عاشقی , اواز عاشقانه , 5 روش تکمیل عشق , دوستت دارم , شیرین , منوچهر زنگنه , بختیاری , زهرا محمد زاده ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 158
بازدید هفته : 251
بازدید ماه : 662
بازدید کل : 152950
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1



Alternative content