.....................



این روزها

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...

تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...

زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....

مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...

به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...

با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...

هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:56


بی تو دنیا

يادت هست روزي که دستت را به دستانم دادي و تمام وجودم را آتش زدي؟


آن روز نمي دانستم چرا مي سوزم؟!  ولي حالا خوب ميفهمم که دستانت پيام آور آتش
دروني ات بودند
اکنون نيز دارم مي سوزم؟! ولي نه از گرماي عشق تو


از غم نبودنت، از اندوه دوريت !؟


و چه زجر آور است اين سوختن، که حتي دريا دريا آب هم نمي تواند لحظه اي آرامش کند


بي تو حتي ديگر ساحل هم پاهاي آتشينم را در خنکاي آ؛وشش نمي گيرد !؟

انگار او هم به دوتايي بودن رده پاها عادت کرده و حالا رد پاي تنهاي من برايش غريبه
است
آه اي محبوب من، بي تو دنيا هم مرا آتش  ميزند

 

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:52


وقتی دل تنگ شدی

وقتی دلتنگ شدی

به یاد بیارکسی روکه خیلی دوست داره

وقتی ناامید شدی

به یاد بیارکسی روکه تنهاامیدش تویی

وقتی پراز سکوت شدی

به یاد بیارکسی روکه به صدات محتاجه

وقتی دلت خواست ازغصه بشکنه

به یاد بیارکسی روکه توی دلت یه کلبه ساخته

زیباست بخاطر توزیستن وبرای توماندن وبه پای تو سوختن و

چه تلخ وغم انگیزاست دوراز تو بودن برای تو گریستن وبه

عشق ودنیای تو نرسیدن ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور

ازدستهای مهربانت زندگی چه

ناشکیباست

...

...

...

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 12:50


ثانیه ای

 

برای ثانیه ای که پدران و مادرانمان  به بهشت میروند من کنارتم تا درد یتیمی را کمتر حس کنی

مردی که اشکهایت را میبوسد و موهای پریشانت را شانه میزند، منم

 

 

 



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 11:51


عشق یعنی

 

عشق یعنی باافق یک دل شدن

یالباسی ازشقایق دوختن

عشق یعنی باوجود خستگی

برسرپروانه دل سوختن

عشق یعنی داستان ناتمام

عشق یعنی کلمه ای بی انتها

عشق یعنی گفتن از احساس موج

درکنارحسرت پروانه ها

عشق یعنی اه سرخ لاله ها

عشق یعنی حرف پنهان درنگاه

عشق یعنی ترجمان یک نفس

عمق سایه روشن دشت پگاه

عشق یعنی قصه یک ارزو

عشق یعنی ابتدای یک غروب

عشق یعنی تکه ای از اسمان

عشق یعنی وصف ریک انسان خوب



:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 13 مهر 1390

و ساعت 11:47



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by eshqhemrozi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام بازدیدکنندگان گرامی فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار. همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com




عشق




مهرداد پرویزی




کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





قالب بلاگفا












عاشقی , عشق , متن , دلنوشته , عشق , دلنوشته مهرداد پرویزی , اس ام اس عاشقانه , عاشقی , اواز عاشقانه , 5 روش تکمیل عشق , دوستت دارم , شیرین , منوچهر زنگنه , بختیاری , زهرا محمد زاده ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 93
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 570
بازدید کل : 152858
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1



Alternative content