.....................



من

مـــن..
عــاشـــق نــيــســـتـــم..فقط گاهي حرف تو كه ميشود..
دلــم مــثــل ايــنــكــه تــب كــنـــد....گرم و سرد ميشود..
آب مــيــشـــود... تــنـــگ مــيـشــود..
ايــن عــشـــق نــيســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 13 تير 1393

و ساعت 17:41


دنیا هرزه است

عکس: ‏دنیا هــرزه است !
تو را کنار کسی می خواباند که دوستش نداری !
خاطره ی بوسه های اتفاقی لذت را در وجودت می میراند.
و همیشه ی خدا چشم هایت را مـــی بندد.!
این آخر مصیبت نیست..
قلب:قلب کوچک ساکِتَت...
همین قلب لعنتیت...
ارضا نمی شود دیگــــر !‏

دنیا هــرزه است !
تو را کنار کسی می خواباند که دوستش نداری !
خاطره ی بوسه های اتفاقی لذت را در وجودت می میراند.
و همیشه ی خدا چشم هایت را مـــی بندد.!
این آخر مصیبت نیست..
قلب:قلب کوچک ساکِتَت...
همین قلب لعنتیت...
ارضا نمی شود دیگــــر !


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 13 تير 1393

و ساعت 17:40


اس ام اس انگلیسی

اس ام اس عاشقانه ی انگلیسی جدید + ترجمه

I love my EYES when you see them
I love my NAME when you say it
I love my HEART when you love it
I love my LIFE when you are in it
چشامو وقتی دوست دارم که تو بهشون نگاه میکنی
اسممو وقتی دوست دارم که تو صداش میکنی
قلبمو وقتی دوست دارم که تو دوسش داشته باشی
زندگیم رو وقتی دوست دارم که تو توش هستی

::

 

Love is that condition in which the happiness of another person is essential to your own
عشق شرایطی است که در آن سعادت طرف مقابل کاملا وابسته به سعادت توست

 

No matter what is the question when love is the answer
پاسخ عشق است سوال هر چه که باشد

::

 

Love is wide ocean that joins two shores
عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل رابه یکدیگر پیوند میدهد

::

Message:some text missing*

Sender:Name Missing*

*Number Missing

*Sentate missing

*Missing U a lot thats y

everything is missing….

پیام : متن پیام از دست رفته

فرستنده : نام فرستنده مشخص نیست

تاریخ ارسال : تاریخ ارسال معلوم نیست

دلم واسه ی تو خیلی تنگ شده واسه ی همینه که همه چیز گم شده و از دست رفته!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 3 تير 1393

و ساعت 21:17


سوگند 

به چشمان دل انگیز تو سوگند ...به لبهای حوس ریز تو سوگند ...به سحبای دو چشم پر ز نازت 

به مژگان دل عاشق گدازت ...به اشک آن لاله گلبرگ رویت ...به مژگانت، به ابرویت، به مویت 

به اندام چو گلبرگ سپیدت ...به لبخندت،به اندوحت، امیدت ...به آهنگ صدای دلنشینت 

به شرم چهره ی شرم آفرینت ...به چهرت، روشنی بخش دل من ...به مهرت، آفتاب محول من 

به صبح روشن روی تو سوگند ...به شام تیره موی تو سوگند... به جامی که ز جفای تو پر ز خونست 

به اندوه دلم که از حد برونست... به شام بی سحرگاهی که دارم... به سوز شعله آهی که دارم 

به اشک عاشق مهجور، غمناک...که می لغزد ز مژگان بر سر خاک...به امیدت، به فردای دل افروز 

به اشک حسرتت از رنج دیروز... به اشکی که از غمت بر چهره بارم 

تو را چون صبح فردا دوست دارم...


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 3 تير 1393

و ساعت 20:59


اس ام اس عاشقانه

عاشق شدن چیز ساده ایست ….

آنقدر که همه ی انسانها توان تجربه کردن آن را دارند !

مهم عاشــــــــق ماندن است ؛

بی انتــــــــــها بی زوال تا ابــــــد ؛

بی منـــــت …!

.

لحظه ی قشنگیه:
وقتی که اعصابت خورده
ولی عشقتــــ میاد دستت رو آروم می گیره
و فشارش می ده
و تو اینقدر آروم می شی
که اگه صد سال بقیه می نشستنــــد
و باهات حرفـــــ می زدن آرامش نمی گرفتی … !

.

گاهی باید دستاشو بگیری تو دستت
و فقط یه جمله بهش بگی:
“من واسه یه لحظه بیشتر با تو بودن

حاضرم همه دنیام رو بدم”

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 3 تير 1393

و ساعت 20:54


❧شب است ...❧

❧  شب است ...

کلنجار میروم با خودم

با دلتنگی هایم

با قلب له شده ام

با غرور شکسته ام

سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم

نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم

" مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد "


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 30 خرداد 1393

و ساعت 18:4


دل ادمها

دل آدمـــا

شــیشــه نیـســت کــه روی آن ” هــــــا ” کنـیــم

بـعـــد بـا انـگـــشـت قــــلب بـکشیـم و

وایــسیــم آب شـــدنـش رو تماشــــا کنــیـم و کیـــــف کنـیـم !!!

رو شیــشـه ی نـــازک دل آدمـــا اگـــه قـلبـــــــــی کــشـیـدی

بـایــد مــــــــردونــه پـــــــاش وایســــتـی …


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 30 خرداد 1393

و ساعت 17:56


بازی

یـہ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻡ ، 

ﮐـہ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾـہﻣـے  ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣــے ﮔﻔﺖ 

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎ ﻣـن ﺑﺎﺯے  ﻧﻤـے ﮐﻨـہ …

ﺗو ﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ،

ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮ ، 

ببین ﭼـہ ﺑﺎﺯﯼ  ﻫﺎﯾـے ﮐـہ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﻤـے ﮐﻨـن  …


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 30 خرداد 1393

و ساعت 17:48


افسوس

رفتم نشستم کنارش گفتم :

برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ 

تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر ...

دیشب حالش بد شد و مُرد ...

با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟

گفتم : بخرم که چی ؟ 

تا دیروز می خریدم برای عشقم ...

امروز فهمیدم باید فراموشش کنم ...! 

اشکاشو که پاک کرد ...

یه گـل بهم داد گفت :

بگیر باید از نو شروع کرد ..

تو بدون عشقت ...

من بدون خواهرم ...


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در جمعه 30 خرداد 1393

و ساعت 17:44


دیشب به یاد ِرویت ، چشمم به راه کردم

دیشب به یاد ِرویت ، چشمم به راه کردم

یادت کجا و چشمم! باز اشتباه کردم!

یکدم به اوج مستی دیدم کنارم هستی

دردیست می پرستی ، باز اشتباه کردم!

بر زورق خیالم ، گفتم بجوی حالم

ای وای! در خیالم باز اشتباه کردم!

در خواب ، رویم انگار آمد کشید دستی

خواب و نگار و دستش ، باز اشتباه کردم!

صبح آمد و دوباره ، دیدم نمانده چاره

صد شب گذشت و دیشب ، باز اشتباه کردم...


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 27 خرداد 1393

و ساعت 9:51


خدایا ! بشکن این آیینه ها را

خدایا ! بشکن این آیینه ها را

که من از دیدن آیینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن ناگزیرم

از آن روزی که دانستم سخن چیست ،

همه گفتند این دختر چه زشت است !

کدامین مرد او را می پسندد ؟

چو در آیینه بینم روی خود را ،

در آید از درم غم با سپاهی

سیه روزی نصیبم کردی ، اما

نبخشیدی مرا چشم سیاهی

به هر جا پا نهم از شومی بخت

نگاه دلنوازی سوی من نیست

 


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 27 خرداد 1393

و ساعت 9:37


شـــب هایم عجیب درد میکند . . . !

شـــب هایم عجیب درد میکند . . . !
حتی دردهایم هم درد میکند . . . !
ایــن روزها از جـــنس دردم . . .
عـــلاجی نیست . ..
بــاکی نیست . . .
پر دردی هم عــالمی دارد . . .
” درد ” خودش درد ندارد . . .
این بـــی هــــمدم بودن است که درد را به رخ آدم میکشد . . .
ســرم درد میکند از این هــمه ســـردرگمی . . .
از این هـــمه سرگرمی های پـــوچ . . .
چشــمانم سوز دارد . . .
نــــه سوز سرما ! نه !
بلکه چـــشمانم میسوزد از این هــــمه آلـــودگی فکر و ذهن . . .
کــاش دنیـــا هم مکثی میـــکرد . . .
کــاش دنیـــا هم سرعت گیر داشت . . .
کــاش توقف میکرد انـــدکی در برابر غـــم هایم . . .
هه انگار عـــادت کرده ام به غصه خوردن . . . !
از تمام شیـــرینی های دنـــیا , این غـــصه ی تـــلخ بود که نصیب مــــن شد . . .
از بچگی “تلخی” را دوست داشتم . . .
امـــا نه تا این حد که تـــمام زنــــدگیم بشود یـــک تـــلخی بـــــــی پایان . . .
اما باز هم به خودم افــتخار میکنم که تا به حال قــهوه تلــخ غـــم هایم را به هـــیچکس تعارف نکردم . . .
همـــیشه تلخی هایم را در پس شیــــرینی لــــبخند قـــایم کرده ام . . .
لبخند را هدیه دادم به دیـــگران و غـــم هایم را برای یـــادگـــاری پیش خودم نگه داشته ام . . . !
در زنـــدگی از کسانی که تـــوقع داشتم هـــیچ نـــدیدم …
شــــاید . . .
شاید به خاطر همین است که اکنون همانند لــاک پــشت در خودم قایم میشوم و مسیر زندگی را آهسته و با احتیاط طی میکنم . . .
مـــــن از غــریبه ها نـــمی ترسم . . .
بلکه از غــریبه های آشـــنا مـــی ترسم . . .
آن هایی که زمانی آشـــنا بودند ولی “غریبه” رفـــتند . . .
در زنـــدگی دشمن ها چه نــــزدیک و دوست ها چه دورند . . . .
و بـــدخواهان چه بســـیار هستند و طــرفداران چه کـــم . . .
شـــاید تــــنهایی ما انسان ها از این دور بـــودن ها و کم بـــودن هاست . . .
امـــا به راستی به چه کـــسی میتوان اعتماد کرد ؟
به چه کســی میشود نــزدیک شد و بعد پشیمان نشد ؟
آیـــا دیگر اعـــتباری برای انسانیت هست ؟
دلـــم گرفته است از این همـــه بـــی وفــایی . . .
بــــی اعتمادی . . .
بـــی اعــتباری . . .
چـــرا تا وصـــال هست جــــــــدایـــــــــی ؟
چـــرا تا رضـایت هست خیــــــانـــت ؟
چـــرا تا لـــبخند هست اخــــم ؟
چـــرا روز به روز قیمت اجناس بالا میرود ، ولی ارزش انسان ها پــــایـــین . . . ؟
دیگر خســـته شده ام از این همه تــظاهر…دورویی و حیــــله . . .
از این هــمه نـــــقاب های بــــره مانند که صورت گـــرگ را پـــوشش می دهد !
خـــسته شده ام از آدم هایی که  برای صـــعود خودشان نردبانــت میکنند …. و وقـــتی که به اوج رسیدند برایـــشان غـــریبه ای میشوی گــــمنام . . .
خــــدایا می بیــــنی روزگــارمان را که چه سریع با ســیاهی ترکیب شده …. ؟
بیــــا و لــــطفی کن . . .
خودت رو ســـپیدمان کن در بـــرابر این هـــمه ظــلمت گــناه . . .
مگر خودت در کتاب آســـمانی ات نگفته ای که خداوند با صــابرین است ؟
بــــاشد صـــبر میکنیم در برابر این دردها , این غم ها . . .
ولـــی تــــو هم دســـتمان را رهــا مکن . . .
نـــگذار که غـــرق شویم در این دریای پــر عـــمق مشـــکلات . . .
خــــدایا
در زنـــدگی مهر کسی را در دلـــمان بیــنداز که همچون خودت مهــربان و بـا وفـــا باشد . . .
نـــگذار مهـــرمان پیـــش یک بــــی مهر جا بــماند . . .
نـــگذار درگیـــر کسی شویم که درگیر دیگری ست . . .
خـــدا جـــونم یک نـــگاهی به بـــندگانت بکن . . .
بـــبـــین
مــــا هم ، چون خودت تـــــنهاییــم . . .
پــــس هـــوایمان را در این تــنهایی ها و ســـردی های روزگار داشته باش . . .


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در دو شنبه 26 خرداد 1393

و ساعت 9:30


از دور

از دُور تو را دوست دارم،
بی هیچ، عطری
آغـوشی
لمسی
و یا حتی بوسه‌ای.
تنها
دوست‌ت دارم،
از دور...!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در دو شنبه 26 خرداد 1393

و ساعت 9:21


اهای سهراب

سهراب برای چه گفتی زندگی خالی نیست ؟؟؟

برای چه گفتی مهـــــربانیـــ هستـــ ســــیبـــ هستـــ ایـــمانــــ هستـــ؟؟؟

توی دنیایـــ که آدم هاش حتی کلمه ی خـــــدا براشون غریبهـــ

بایـــد گفتـــ:

زندگیـــــ خالیستـــــ

مهـــــر بانی نیستـــــ

ایمانـــ نیستــــ

شاید بتوانـــ گفتـــ سیب هستــــ ...

نمیدانمـــ خدایا...

بخونمــــ؟؟؟

روزگاریــــ مردمـــ دنیا دلشانــــ درد نداشتــــ

هر کسیـــ غصه ی اینـــ را که چه میکرد نداشتــــ

چشمه ی سادگیــــ از لطف زمین میجوشید

خودمانیم زمینـــ اینــــ همه نامرد نداشتـــ....!!!!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در شنبه 24 خرداد 1393

و ساعت 17:40


اعتماد..

 

ترکتــــ کردم و تنهایتــــ گذاشــــتم....

تـا بیـش از ایـن انـرژی اتـــــ را صـرفــــ نـکـنـی بـرای....

صادقــــانه دروغ گفتــن 

خالصـــانه خیانتــــ کردن 

و عاشــــقـانـه بی وفــــایی کـردن....

و هــــر چـه بیشــــتر خودتــــ را از چشـــمم انداختــن...!!!! 

و چه حس پوچـــی بود این که میپنداشــــتم... 

لایق اعتمــــادی...


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در شنبه 24 خرداد 1393

و ساعت 17:38


بعضی وقتا

بعضی وقتا انـقــدر از زنــدگــی خـســـتـه مـیـشـــم کـه دلـم مـیـخـواد

قـبـل از خـواب سـاعـتـو روی "هـیـــچــوقـت" 

کـــوک کـنـم

 

 

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در شنبه 24 خرداد 1393

و ساعت 17:33


آخـــــرین فـــــردی کـــــه ,


آخـــــرین فـــــردی کـــــه ,
درســـــت قبـــــل از خـــــواب ,

در مـــــوردش فکـــــر می کنیـــــد ...

کســـــی اســـــت کـــــه ,

" قلــ♥ــب " شمـــــا بـــــه او تعلـــــق دارد .........!

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 21:30


دلنوشته

حالا می فهمم چرا میگن قبل از ازدواج نباید با کسی بود...

حالا می فهمم چرا مردا از یه سن که بگذره دیگه به این راحتیا نمیتونن ازدواج کنن...

حالا می فهمم عشق و دوست داشتن باید به وجود بیاد بعد از ازدواج و سنتی باید ازدواج کرد !

پشت همه این جمله ها چندین سال خاطره خوابیده ، یه عالمه شادی و خنده و لذت و غم...

ما دیگه فکرامون مسموم شده ، انتخابامون بیمار شده ، خودمون نیستیم ...

یه روزی عاشق شدیم و بهش نرسیدیم یا زد تو ذوقمون...

از اون روز به بعد خی چرخیدیم و چرخیدیم تو آدما بعضیامون انتقام اونو از بقیه گرفتیم ،

کلی دل شکوندیم.... کلی عمرمون گذشت...

شاید کلی خاطره ساختیم بازم ، اما آخرش هیچکسی اون آدم اولی نشد و هیچوقت اون حس برنگشت...

واسه همین

ادامه مطلب رو حتما بخونید


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 21:26


عاشقانه های

عاشقانه های مردم این زمونه را باور ندارم...

بوی خامی می دهد

رنگ بچگی دارد

کسانی که حتی الفبای دوستی را نمیدانند

کتاب عشق می نویسند

کاش حتی می توانستند این واژه را معنا کنند

گفتن ندارد

اما نیرنگ این جماعت حالم را دگرگون می سازد
 

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 21:21


گاه دلتنگ میشوم...

گاه دلتنگ میشوم...


دلتنگتر از همه ی دلتنگیها....

گوشه ای مینشینم و حسرتها را میشمارم...

و صدای شکستها وخنده ها را...

ووجدانم را محاکمه میکنم...

من کدام قلب را شکستم...

وکدام امید را ناامید کردم.

کدام خواهش را نشنیدم وکدام احساس را له کردم

وبه کدام دلتنگی خندیدم که.......

چنین دلتنگم
..................!!!!!!!


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 18:20


وقتی دو عاشق از هم جدا میشن

وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...

دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...


چون به قلب همدیگه زخم زدن ...


نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...


چون زمانی عاشق بودن ...


تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن

 

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 18:17


هي فلاني مي داني ؟

هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

  مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

  وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

  راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟
 

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 18:5


خدایا...

خدایا...

بابت آن روز

که سرت داد کشیدم متاسفمـــــــــ...!!!

من عصبانی بودم

برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد

 

و مــــــــــن پا فشاری می کردم...


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در پنج شنبه 22 خرداد 1393

و ساعت 18:2


مـــــــن عاشقـــانـــــه هایـــــــم را

مـــــــن عاشقـــانـــــه هایـــــــم را

روی همیـــــــــن دیـــــــــوار مجـــازی می نویســــــــم !

 از لــج تــــــــو . . .

از لـــج خــــــــودم . . .

که حاضـــــــر نبــودیــــــــم یک بار

ایـــــــن هــــا را واقعـــــــی بــه هـــم بگوییــــــــم. . . !

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 21 خرداد 1393

و ساعت 17:35


دلم برای یک نفر تنگ است…

دلم برای یک نفر تنگ است…
نه میدانم نامش چیست…
و نه میدانم چه می کند …
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…
رنگ موهایش را نمی دانم…
فقط میدانم که باید باشد و نیست …


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در چهار شنبه 21 خرداد 1393

و ساعت 17:32


داستان زیبا

سلام

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

دنبالم 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

بعدش 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

کردیم

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک 

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

نسبط سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

ودماغ 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

مریختم 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبتلا ب سرطان خون هس  

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد


ادامه مطلب

نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 20 خرداد 1393

و ساعت 18:19


داستان زیبا

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود،

بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در

شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با

احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا

بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.

با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه

رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»


زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»


شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله

ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که

در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از

قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

قلب


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در سه شنبه 20 خرداد 1393

و ساعت 18:13


جهنمی در سرم برپاست

جهنمی در سرم برپاست..میسوزد مغزم با هیزم خاطرات

 

مانند سیگار نیمسوخته در زیرسیگاری،رفته ام از یاد

 

ذهنم میخواهد فرار کند،میدود به سمت باد

 

باد او را در خود میپیچد،دوباره میکشد در خاطرات

 

کاش مغز آلزایمر بگیرد،حتی مرا هم ببرد از یاد.


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 18 خرداد 1393

و ساعت 9:36


ته سیگارهایم

ته سیگارهایم تنهایی مرا پر کرده.
این روزها حسابی سر ریه هایم شلوغ است.
کام های پی در پی فرصت یک تنفس ازاد را از من گرفته.


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 18 خرداد 1393

و ساعت 9:33


دختری از حکیمی

دختری از حکیمی پرسید

چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم

در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟

حکیم جواب داد:به من بگو چرا زندگی میکنیم

در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟

 


نوشته شده توسط مهرداد پرویزی در یک شنبه 18 خرداد 1393

و ساعت 9:25



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by eshqhemrozi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام بازدیدکنندگان گرامی فضایی که اکنون در ان حضور دارید جز متنها و شعرهای عاشقانه محتوای دیگری ندارد اگر مطالب، مورد پسند شما قرار گرفت با نظرهاتون در بهتر سازی وبلاگ و هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد٬زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته٬ زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست٬ اینجا را غباری گرفته است٬ یاد تو هر لحظه با من است اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت٬ من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد٬ تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند٬ دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید٬ نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فكر كردن است. من را تنها نگذار. همین ...
mehrdad_parvizi@yahoo.com




عشق




مهرداد پرویزی




کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





قالب بلاگفا












عاشقی , عشق , متن , دلنوشته , عشق , دلنوشته مهرداد پرویزی , اس ام اس عاشقانه , عاشقی , اواز عاشقانه , 5 روش تکمیل عشق , دوستت دارم , شیرین , منوچهر زنگنه , بختیاری , زهرا محمد زاده ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 75
بازدید ماه : 486
بازدید کل : 152774
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1



Alternative content